به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت ز یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد ، اگر من جای بجای دوست بگزینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خبال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما
معنی یک بیت بودیم ازطریق اتحاد
چون دومصرع ،گر چه درظاهرجدا بودیم ما
بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی
گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند
یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما
می چرخاندیم چون شبنم ز یک گلزار چشم
از نواسنجان یک بستان سرا بودیم ما
بود راه فکر ما در عالم معنی یکی
چون دو دست از آشنایی یکصدا بودیم ما
اختر ما سعد بود و روزگار ما سعید
از سعادت زیر بال یک هما بودیم ما
چاره جویان را نمی دادیم ،صائب ،دردسر
دردهای کهنه هم را دوا بودیم ما
ی زلف تو ،هر خمی کمندی چشمت به کرشمه ،چشم بندی
مخرام بدین صفت ،مبادا کز چشم بدت ،رسد گزندی
ای آینه ،ایمنی که نا گاه در تو رسد آه درد مندی
یا چهره بپوش یا بسوزان بر روی چو آتشت سپندی
دیوانه عشقت ای پری روی عاقل نشود به هیچ پندی تلخ
است دهان عیش از صبر ای تنگ شکر ،بیار قندی
ای سرو به قامتش چه ماهی ؟ زیباست ،ولی ،نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم بر گریه زنند ریشخندی
ای کاش ز در درآمدی دوست تا دیده دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت باری سوی ما نظر فکندی
یک چند به خیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم
آن لحظه که شیشه ارغوانی دلم گذر زمان رابه یاد می اورد
گویی تمام دردها وغم هایش از تو نقشی می یابند
صدای ترک خوردن درونم رااز پشت دیوار روزگار میشنوم
جام ارغوانی نیز مانند دیگر همراهان قصد جدایی کرده است